خبرگزاری حوزه | مقاومت و سازش بهمثابه دو مقوله بنیادین، همواره در بستر انقلاب اسلامی و تحولات ژئوپلیتیک آن نقش برجستهای ایفا کرده و محل تأمل اندیشمندان و رهبران بوده است.
این پرسمان کلیدی در چارچوب گفتمانهای سهگانهای تبلور یافته که هر یک با پیامدهای استراتژیک متفاوت، مسیر تحولات تاریخی و سیاسی انقلاب را ترسیم کردهاند.
این گفتمانها عبارتند از:
۱. گفتمان رادیکال و شتابزده
۲. گفتمان سازشطلب و صلحجو
۳. گفتمان عقلانی، ولایتمدار و مبتنی بر سیاست های نظام
بررسی انتقادی این جریانها به ما امکان میدهد که با واکاوی عمیقتر، دلایل برتری مقاومت و ایستادگی در برابر سازش را بهروشنی دریابیم و همزمان، پیامدهای منفی تفکر سازش و تندروی را نیز برملا کنیم.
۱. گفتمان رادیکال و شتابزده : فقدان بینش استراتژیک و فقر راهبردی
گفتمان شتابزده که معمولاً بر پایه قرائتهای سطحی و غیرعلمی از مفاهیم دینی و انقلابی بنا میشود، بهطرز آشکاری از استراتژیهای «کلاننگر» و «مدبرانه» فاصله میگیرد.
این جریان، با تأکید غیرعقلانی بر ضرورت «سرعت و فوریت» در تصمیمگیریها، اصول بنیادین حکمرانی و دیپلماسی را قربانی مصلحتهای آنی میکند. تاریخ بارها نشان داده که چنین جریاناتی با نادیده گرفتن سازوکارهای علمی و دیپلماتیک، به جای تمرکز بر شالودههای فکری و کلاننگری در صحنه بینالمللی، درگیر در سیاستهای هیجانی و غیرمؤثر شدهاند.
تأکید این جریان بر اقدامهای سریع و افراطی، در شرایطی که نظام بینالملل بر مبنای بازیهای استراتژیک، تعادل قوا و دیپلماسی چندجانبه عمل میکند، کشور را به مسیری مخاطرهآمیز سوق میدهد. این رفتارهای ناپخته و بدون پشتوانه، نهتنها به تقویت موقعیت داخلی و خارجی کمک نمیکند، بلکه به افزایش انزوای بینالمللی و تقلیل اعتبار در عرصههای جهانی منجر میشود. این جریان با تحلیلهای غیرعلمی و تندروانه، از پیچیدگیهای دیپلماسی بینالمللی غافل شده و بهجای بهرهگیری از استراتژیهای هوشمندانه، به اتخاذ تصمیمات «آنی و زودگذر» میپردازد.
نمونه دیگر این تفکر را میتوان در رفتارهای نابخردانهٔ برخی مشاهده کرد که با توسل به خشونتهای کلامی و فیزیکی، بهجای تقویت وحدت ملی و همبستگی سیاسی، باعث تفرقه و ایجاد تنشهای داخلی میشوند و هنوز که هنوزه تفرقه انتخابی را داغ میکنند!
پس از تبیین ضرورت پرهیز از افیون شتابزدگی این تفکرات، اکنون لازم است پیرامون تفکیک ایدئولوژی این گفتمان با "اصالت گفتمان سیاسی انقلاب" سخن بگوییم.
از آنجا 'جریان رادیکال' جایگاه مهمی در پیشینه تحولات سیاسی ایران داشته، سوابق تاریخی می تواند به خوبی پرده از بطلان رادیکالیسم ایرانی بردارد.
به عنوان نمونه به ارزیابی دو مورد از عملکرد رادیکالها در مقاطع سیاسی حساس ایران می پردازیم:
۱. ۱- انقلاب۵۷ و مصائب پارادوکس مارکسیسم اسلامی
ظهور جنبش چپ رادیکال در ایران برخلاف سایر جنبش های جهانی چپ، همواره شعار حرکت مبارزانه در جهت مذهب رایج را در قالب آثاری نظری چون ابوذر سوسیالیست خداپرست شریعتی و اقتصاد توحیدی بنیصدر سر میداد تا جایی که امام هنگام ملاقات با 'مجاهدین خلق' به عنوان شاخصترین جریان چپ اسلامی تاریخ، از میزان تسلط آنان به نهجالبلاغه اظهار تحیّر کرد. البته که در میدان عمل هرچه زدند به در بسته خوردند همانگونه که تئوریسین مشهور مجاهدین خلق گفت: هر چه اندیشه خود را با اسلام همسو می کردیم، از سوی دیگری تضاد بیشتری پیش میآمد.
گرچه حتی ظاهراً به نظر میرسید مجاهدین خلق در روند پیروزی انقلاب پیرو همیشگی خط امام و اصالت ایدئولوژی انقلاب بودند اما در همان روزهای ابتدایی ترکیبِ «مواضع معتدل انقلاب» و «مواضع افراطی مارکسیسم» نیز شواهد انحراف ناشی از افراط در آنان کاملاً محسوس بود.
ابتدا از فرمان عدم فعالیت مسلحانه امام سرپیچی میکردند؛ بعدها افراطیگری اختلافات عمیقتری ایجاد کرد و در نتیجه حاضر به پذیرش حق تعیین حاکمیت توسط جمهوریت نشدند و روحیه رادیکالیسم سیاسی سبب شد تا حق حاکمیت سیاسی انقلاب را منحصر در جریان خود بدانند و تحمل تعامل با دیگر احزاب سیاسی را نداشته باشند.
در نهایت مصیبت عظمای افراط گرایی سیاسی کار را به جایی رساند که به نام نجات خلق ایران، از هر اقدامی علیه منافع ایران دریغ نکردند.
چه آنجا که به منظور سرنگونی انقلاب، به کشتار مردم بیگناه پرداختند و چه آنجا که سرمایههای بیبدیل عرصه سیاسی ایران از بهشتی تا رجایی را یک به یک ترور کرده و پس از ناکامی مجدد در براندازی جمهوری اسلامی به همکاری با رژیم بعث عراق مشغول شدند.
اوج فاجعه زمانی بود که هر چه در توان داشتند برای نوکری صدام گذاشتند و نهایتا آورده ای جز انحطاط درونی خود نیز نداشتند اما همینها حاضر به قبول حاکمیت جمهور مردم و انجام اقدامات انقلابی و ملی ذیل آن نشدند.
لذا بود که به جای دستیابی به افتخارات ماندگار خادمان ملتی چون رجایی و باهنر، به ننگ پاک نشدنی خیانت علیه مرز و بوم رسیدند.
۱. ۲- امواج سازشگرانه دهه۹۰ و فقدان تاکتیک روشنگری
هیچ مقطعی در تاریخ انقلاب به اندازه دهه۹۰، صحبت سازشگری از درون حاکمیت انقلاب به میان نیامده بود. حتی فشارهای بزرگی همچون نامه جام زهر و تحصن مجلس ششم هم نتوانسته بود اراده نظام مبنی بر حفظ مستحکم اصول و آرمان های انقلاب را تغییر دهد. یعنی کماکان رهبر انقلاب در دوره خاتمی نیز صراحتاً اصل مذاکره با دشمن انکارناپذیری چون امریکا را کاملا مردود می دانست.
اما «ضعف تبیینی بدنه انقلابی» در طول سالیان متمادی کارا را به جایی رساند که رهبری به رغم اظهار ناامیدی از «برجام»، دربرابر خواست غرب گرایان و حامیان عمومی آنان سر خم کرد. چرا که میدانست نه انقلابیون توان روشنگری منشأ عقلانی مرزبندی او در قبال دشمنان را دارند و نه شر غربگرایی و سازشگری بدون یک تجربه تلخ تاریخی مانند برجام، دست از سر ملّت ایران بر می دارد .
«جریان حزباللهی» اما در مقابل به جای جبران خطای راهبردی و تبیینی گذشته خود، دست به اقدامات افراطی و خشونت آمیز زد. اقداماتی که نه تنها فشار گسترده عمومی مبنی بر مذاکره با آمریکا را کاهش نداد بلکه جلوه انقلابیگری را در اذهان عمومی بار دیگر جاهلانه و جنگ طلبانه نشان داد.
مصادیق این اقدامات حمله انقلابیون افراطی به سفارت انگلیس و عربستان و تسخیر آن خارج از چارچوب قانون و اقتضائات دیپلماسی بود.
به عبارتی دیگر بخشی از جریان موسوم انقلابی به جای تبیین عقلانیت منطق دیپلماسی گفتمان سیاسی انقلاب، آن را خشن، متعارض با منافع ملی و افراطی معرفی کرد.
فاصله فعلی بدنه عمومی جامعه از ایدئولوژی سیاسی انقلاب نیز از دیگر نتایج اینگونه افراطیگریها است. مردم همچنان تصور میکنند خشونت و افراط نظام سیاسی در قبال جهان، آنها را از تحقق منافع شایسته خود بازداشته است.
فارغ از آنکه «مواضع افراطیون انقلابی» کجا و «مواضع عقلانی نظام سیاسی» کجا!؟
معضلی که همواره تأکید رهبری بر رفع آن بیشتر میشود. گاهی از فرمان جهاد تبیین به عنوان واجب فوری یاد می کنند و گاهی از ضرورت تبیین عمومی منطق دیپلماسی انقلاب سخن به میان می آوردند.
۲. گفتمان سازشکار؛ توهّم صلح در جهان استکباری
در نقطه مقابل، گفتمان سازشکار با برداشتهای خوشبینانه و سادهانگارانه از مفاهیم صلح و تعامل بینالمللی، به دنبال حل مشکلات از طریق "دیپلماسی تعاملی" یا همان "دیپلماسی التماسی" و امتیازدهی به دشمنان بوده است.
این جریان که نمونه بارز آن در سیاستهای خارجی برخی دولتها و بهویژه در برجام قابل مشاهده است، تلاش کرده تا از طریق اعتماد به بازیگران جهانی، وضعیت کشور را بهبود بخشد. با این حال، تجربه تاریخی بهخوبی نشان داده که این استراتژیها، نهتنها منجر به بهبود شرایط اقتصادی و امنیتی نشده، بلکه به تشدید فشارها و افزایش تهدیدات منتهی شده است.
اتخاذ چنین رویکردی، ناشی از عدم فهم عمیق نسبت به ساختارهای قدرت جهانی و ماهیت استکباری نظام سلطه است.
سازشکاران با اتخاذ سیاستهای مماشاتطلبانه و امتیازدهی پیدرپی، فرصتهای استراتژیک کشور را از دست داده و دشمنان را به دریافت امتیازات بیشتر تشویق کردهاند. درحالیکه رهبران انقلاب بارها بر بیاعتمادی به دشمنان تأکید کردهاند، این جریان با توهم صلح پایدار، کشور را در معرض آسیبهای جدیتر قرار داده است. شکست برجام و افزایش تحریمها، بهترین شاهد بر ناکامی این استراتژی و عبرتی تاریخی برای آن دسته از سیاستمدارانی است که به وعدههای توخالی دشمن دل بستهاند.
رهبر عزیز انقلاب در تحلیل این تجربه تلخ، بارها بر این نکته تأکید کردهاند که اعتماد به دشمنان، خطای راهبردی بزرگی است که نهتنها امنیت و اقتصاد کشور را تأمین نمیکند، بلکه به تضعیف جایگاه بینالمللی کشور میانجامد. ایشان بهصراحت فرمودند: «کسانی که به دشمن دل بستهاند، باید بدانند که دشمنان ما نه با منطق و استدلال، بلکه با فشار و زور با ما مواجه میشوند و هر امتیازی که به آنها بدهیم، بهانهای برای امتیازات بیشتر خواهد شد و آنان از هر فرصتی برای ضربه زدن به ما استفاده میکنند»
اینک، بررسی راندمان سازشکاران در ایران و جهان اسلام نیز گواه این است که سازش در نهایت به انحطاط منتهی میشود. در طول تاریخ انقلاب اسلامی، افرادی چون 'بنیصدر' که با رویکردهای سازشکارانه و با توسل به قدرتهای خارجی بهدنبال حل مشکلات کشور بودند، نه تنها به اهداف خود نرسیدند، بلکه به ورطه انزوا و تباهی سقوط کردند.
در سالهای اخیر نیز شاهد بودهایم که جریانهای سازشکار اصلاحطلب، با تمام تلاشهایشان برای نزدیکی به غرب و پیگیری سیاستهای لیبرالی، نتوانستند به اهداف موردنظر خود برسند و امروز در سطح اجتماعی و سیاسی بهطور کامل منزوی شدهاند.
در تذکره اسلام امام حسن علیهالسلام، با درایت و تدبیر خود، سازش با معاویه را تنها بهعنوان یک «تاکتیک موقت» برای حفظ اصل اسلام پذیرفت؛ ولی سازشکاران در طول تاریخ، هرگز از این درس عبرت نگرفتند و با معاملهگری و امتیازدهی، اصول اسلام را تضعیف کردهاند.
اکنون اما متأسفانه مجددا پس از تجربه تلخ برجام نیز، مدعیان سازش دست از تلاش بر نمی دارند.
به تازگی یکی از نظریه پردازان آنها یعنی دکتر سریع القلم، عامل تضاد اصلی آمریکا با ایران را اسرائیل دانسته و لذا تأکید کرده که توافقاتی چون برجام که اثری بر روابط اسرائیل و ایران ندارد، نوعی اقدام بیفایده تلقی میشود.
سپس به پشتوانه این نظرات سخن خود را ادامه داده و گفته: چاره حل مشکلات اقتصادی در رفع تحریم های خارجی است و رفع تحریمها باید با عادیسازی روابط با اسرائیل و استقلال تصمیم وزارت خارجه توأم باشد.
حال برای ما چند سؤال مطرح است:
۲. ۱. اگر توسعه اقتصادی مستلزم بهبود ارتباط خارجی با اسرائیل است، چرا مصر پس از پذیرش مطالبات اسرائیل و آمریکا تحت عنوان پیمان کمپ دیوید، نه تنها با اقتصاد توسعه یافته روبرو نشد؟ بلکه امروز بعضاً میبینیم مردم آن در حال شورش به علت کمبود نان هستند.
۲. ۲. چگونه میتوان عادیسازی روابط با اسرائیل را لازمه توسعه ایران به شمار آورد درحالی که در تاریخ همین ایران، محمدرضا پهلوی با وجود برقراری روابط گسترده با اسرائیل و بعضا ابراز حمایت از اقدام اسرائیل حین امضای توافق کمپ دیوید، نهایتا شخص محمدرضا پهلوی با آنکه در زمان جنگ میان مصر و اسرائیل غیر مستقیم و نامحسوس مبالغ هنگفتی صرف هزینه برای پیروزی مصر و ملک صفوان کرده بود، در کتاب پاسخ به تاریخ خود اعتراف کرد که اساس ارتباط با اسرائیل یک اشتباه تاریخی بوده و نباید با دشمنی مانند اسرائیل ارتباط داشت.
۲. ۳. اسرائیل بارها نشان داده که چندان به تعهدات خود پایبند نیست؛ چگونه می توان به عهد کشوری امیدوار بود که سوابق سیاهی از جمله ، عدم پایبندی به اعطای سوخو ۱۵هایی که به امارات وعده داده بود، شرایط بحرانی در کرانه باختری که قرار بود زیر سایه اسرائیل به رفاه برسد، همکاری با داعش به رغم تعهدی که در قبال حفظ امنیت برخی ملل اسلامی داده بود و ... را در کارنامه دارد.
۲. ۴. تجربه بین المللی نشان داده منشأ اساسی دشمنی آمریکا با سایر کشورها، تلاش آنان برای پیشرفت درونی و «عدم اتکاء و وابستگی» به ابر قدرتی مثل آمریکا است . وگرنه چین، روسیه، کره شمالی و سایر ملل که مشکلی با اسرائیل نداشتند. بهتر نیست به جای تمرکز بر این مظنونات، تحقق توسعه ایران را از رهگذار الگوسازی خارجی دنبال کنیم؟
۲. ۵. پیشتر علی رغم تعهد آمریکا به رفع تحریمها در صورت محدودیت هستهای ایران، شاهد بیعهدی آمریکا بودهایم. چه تضمینی وجود دارد که اینبار از یک سوراخ دوبار گزیده نشویم؟
۲. ۶. در آخر سؤال نهایی ما این است که بهتر نیست به جای تعلیق توسعه ایران به ارتباط ناشدنی با آمریکا، اندکی نیز به کشور های عضو بریکس که فارغ از عضویت و مداخله آمریکا در آن، نیمی از تولید ناخالص جهان را به خود اختصاص داده اند، توجه کنیم؟
۳. گفتمان ولایتمدار: مقاومت هوشمندانه و پیروزیهای استراتژیک
اما در میان این دو گفتمان، جریان مبتنی بر اصول راهبردی نظام و ولایتمداری، ثابت کرده که تنها مسیر موفقیت و عزتآفرینی در برابر دشمنان، "مقاومت هوشمندانه" و مبتنی بر عقلانیت است.
این گفتمان، با تکیه بر آموزههای قرآنی و تعالیم اهلبیت علیهمالسلام، بر این باور است که استقامت و ایستادگی در برابر نظامهای سلطهگر، هزینههایی بسیار کمتر از سازش دارد و در عین حال، قدرت بازدارندگی و جایگاه بینالمللی کشور را تقویت میکند.
إن تَنصُرُوا اللَّهَ یَنصُرکم وَیُثَبِّت أَقدَامَکُم؛ این وعده الهی، نه تنها بیانگر تأثیر مستقیم نصرت خداوند بر ثبات قدمهای مؤمنین است، بلکه گویای آن است که ایستادگی در برابر استکبار و سلطهطلبی، نتایجی شگرف در ابعاد مختلف امنیتی، اقتصادی و سیاسی بهدنبال خواهد داشت.
دستاوردهای شگرف در جنگ تحمیلی، حوزه نظامی، شکست داعش در منطقه، توسعه فناوریهای موشکی و پیشرفتهای علمی در دوران تحریم، نمونههایی ملموس از دستاوردهای مقاومت در بستر «راهبردهای کلان نظام ولایتمدار» است.
سیاست مقاومت هوشمندانه، آنچنان که در حزبالله لبنان نیز نمود یافته است، نمونه بارزی از موفقیت در صحنه بینالمللی و منطقهای است. حزبالله، با بهرهگیری از این استراتژی، توانسته است به نیرویی قدرتمند و اثرگذار در منطقه تبدیل شود که توانایی مقابله با تهدیدات داخلی و خارجی را دارد.
این دستاوردها بهروشنی نشان میدهند که مقاومت نه تنها هزینههای کمتری در مقایسه با سازش دارد، بلکه به تقویت امنیت و اقتدار بلندمدت منجر میشود.
تفصیلات نظری در جای خود حائز اهمیت هستند اما زمانی می توان از میراث ارزشمند گفتمان اصیل انقلاب در عرصه دیپلماسی بهره برداری عینی و عملی کرد که ابتدا تاریخ درخشان این نوع دیپلماسی را برای فهم مختصات آن شناسایی کرد و سپس به دوره فعلی امتداد داد.
گرچه در تجارب تاریخی میانجیگری دیپلماسی مقاومت سخن بسیار فراوان است اما فعلا سعی کردیم مهمترین مقطع تاریخی این تجارب متعدد را گزینش کنیم.
روند تفحص ما منجر به گزینش مقطع حساس «جنگ سوریه» شد. جنگی که در آن محاسبات دقیق و استراتژیک نقش تعیین کننده داشت و به عقیده ما عمیق ترین موضع در حین این درگیری ها، متعلق به جبهه مقاومت است .
لذا اکنون مستلزم اثبات مدعای خود هستیم . در همین جهت ۳ مورد از تدابیر نهفته جبهه مقاومت در قبال جنگ سوریه را به شرح زیر تفصیل و توضیح دادیم.
۳. ۱. پیشبینی سناریو
خاستگاه جنگ سوریه در واقع یک اختلاف داخلی بود. ابتدا جریانات داخلی تصور می کردند با اعمال فشار از طریق خشونت و اعتصاب، قادر به تحقق مطالبات خود از حکومت هستند در حالی که اقدامات آنان فقط منجر به ایجاد جنگی تمام عیار با دخالت گسترده نیروهای خارجی شد. جنگی که نتیجهای جز تباهی و انحطاط نداشت و سالها زمان نیاز بود که خسارات ناشی از آن جبران شود. به عبارتی دیگر نه تنها در وضع موجود تغییری حاصل نشد بلکه همان وضع موجود در سایه ویرانی و جنگ تبدیل به رویایی برای مردم سوریه شد.
تدبیر سرنوشت ساز جبهه مقاومت اما در این بود که اهداف شوم از این اعتراضات داخلی سوریه را به خوبی شناخت و سپس تصمیم مناسب را اتخاذ کرد.
وقتی پیرامون چرایی مداخله مقاومت در جنگ سوریه از سید حسن نصرالله پرسیدند، ایشان با اشاره به همین نکته ما با استناد به کتاب خاطرات تونی بلر که ۳ سال قبل از شروع نزاع سوریه نگارش شده، گفتند که اراده جهان بر نابودی حکومت یا سرنگونی شخص بشار اسد نیست بلکه هدف اصلی نابودی خود کشور سوریه است.
از همین جهت بود که جریان مقاومت برخلاف ساده انگاران، جنگ سوریه را یک توطئه خارجی ویرانگر تلقی کرده و به علت بروز نشانه های تسری این توطئه به سایر نقاط خاورمیانه، از همان نقطه جغرافیایی سوریه اقدام به دفع خطرات دردسر ساز خارجی کردند.
۳. ۲. تدبیر سیاسی فارغ از ایدئولوژی مذهبی
عموماً تصور میشد همکاری مقاومت با حکومت سوریه در دفع تعرضات نظامی داعش ناشی از اعتقادات مذهبی و صرفاً پایبندی دینی به دفاع از حرم حضرت زینب سلامالله است.
غافل از آن که فراتر از موقعیت مذهبی سوریه، استراتژی عمیقی این تصمیم جبهه مقاومت را پشتیبانی می کرد .
همانگونه که سید حسن نصرالله جنگ در سوریه را نه یک جنگ مذهبی که جنگ سیاسی میخواند. او درباره علت حمایت حزب الله از مواضع ایران در سوریه و همچنین حمایت از حکومت بشار اسد، میگوید که ما نه از حکومت بشار اسد که از تمامیت ارضی سوریه، دفاع و حمایت می کنیم. یعنی آنچه موتور محرک جبهه مقاومت بود، فهم خطر فراگیر داعش و اهمیت حفظ تمامیت ارضی سوریه بود که این خطر را در نطفه خفه می کرد نه وجود اتفاق نظر با حکومت سوریه در دین و مسلک.
۳. ۳. پاسداشت امر ملی در سایه استقلال سیاسی
در طول سالیان اخیر هروقت ارتباط ملل عربی با اسرائیل دچار اختلال و اختلافی شد، دائماً کشور های عربی از ترجیح راه حل سیاسی بر راه حل نظامی در اقدام متقابل دیپلماسی خود تأکید می کردند.
گرچه عملاً به چندان موفقیتی در این مسیر دست نیافتند و معمولاً این توافقات با رسوایی های بزرگ مانند عدم پایبندی اسرائیل به اعطای تسلیحات نظامی به امارات یا انفعال فاحش مصر و ملل عربی بعد از توافق کمپ دیوید همراه بوده است. ولی گویا سیاست منفعلانه اعراب در قبال اسرائیل سقف زمانی ندارد حتی اگر موفقیتی حاصل نشود.
نهایت معضل اما زمانی است که اعراب برای جلب رضایت اسرائیل علی رغم وجود دشمنی دیرینه، از انجام هر کاری کوتاهی نمیکنند اما همین ها برای حل اختلافات خود با کشور عربی سوریه مدام به اقدامات نظامی پایبندی میورزند در شرایطی که بهبود روابط آنها با سوریه به راحتی از رهگذار دیپلماسی و مسالمت قابل تحقق است.
ولی چه توان کرد وقتی وابستگی این ملل عربی به ابر قدرت هایی که برای نابودی سوریه شدیدا اصرار می ورزند ، استقلال تصمیم گیری را از آنان سلب کرده و در نتیجه مجبور به قربانی کردن مصالح ملی برای تحقق اهداف استکبار جهانی میشوند.
در آخر خالی از لطف نیست که صدق مطالب بالا با بیانات روشنگرانه سید حسن نصرالله تأیید شود:
«به دولتهای عربی بگویید راه حل مساله اسرائیل چیست؟ میگویند راه حل سیاسی، راهی جز مذاکره نیست. گفتگو و مذاکره با اسرائیل.
خب سقف زمانی دارد؟ نه ندارد. چند وقت است در حال مذاکره هستند؟ دهها سال. با اسرائیل اشغالگر غاصب قاتل بیعار، با آرامش کامل. روند صلحی عربی هست که پس از سال ۲۰۰۰ به وجود آمده و ما امروز در ۲۰۱۲ هستیم و بعضی هنوز پای میز مذاکرهاند. کجایند؟ پای میز مذاکره! مشکل از طرف اسرائیل است نه عربها. دهها سال با اسرائیل مذاکره میکنیم و راه حل همچنان حل سیاسی است. خب بیایید در سوریه نیز به حل سیاسی بپردازید. میگویند دیگر زمان نیست. دیگر دیر شده. چطور میشود؟ برای ما توضیح دهید برادران».
سید در ادامه همین گفتار این تناقض مد نظر را به خوبی تبیین میکند. چیزی که متأسفانه در رسانههای فارسی بازتاب درستی نداشته است. او گفته بود: «اصلا فرض کنید نظام سوریه مثل اسرائیل است. مگر در مقابل اسرائیل حل سیاسی، گفتگو، مذاکره و سازش را نمیپذیرید؟ چرا در مقابل یک نظام عربی که نکات مثبت بسیاری و نکاتی منفی هم دارد حل سیاسی پذیرفته نیست؟ و زمان نیست و دیر شده؟ یک منطق به ما ارائه کنید. بنده به شما خواهم گفت منطق چیست. کسی به من نگوید سید تو در این موضعگیری داری اشتباه میکنی. نه، بنده موضعگیری احساسی نمیکنم. بعضی هم میگویند این وفاداری است. بله، این وفاداری است. ولی فقط وفاداری نیست. این برآمده از بینشروش و مصلحت امت است. روزهایی خواهند رسید و خواهیم دید و از یکدیگر سوال خواهیم کرد.
خب از رسیدن سلاح به مقاومت فلسطین و لبنان جلوگیری شد. به لبنان البته رسید ولی از ورود سلاح به فلسطین جلوگیری شد و قاچاقچیان محاکمه شدند. ولی در سوریه نه، عرب علناً کمک میکند. پول میدهند سلاح میفرستند تا سوریهایها همدیگر را بکشند. چرا؟ برای خدمت به چه کسی؟ برای چه کسی؟ برای دیدن چه کسی؟ میتوانید بگویید؟ حقیقتا… این اصرار عربی، غربی، آمریکایی و اسرائیلی به درماننشدن، کشتار و سرنگونی نظام سوریه، درنگ نمیطلبد؟»
در چنین مقطعی بود که استقلال طلبی جبهه مقاومت، منافع ملی ایران و لبنان را نجات داد و نشان داد حتی اگر اراده تمام جهان نیز بر نابودی خاورمیانه فعلی و تشکیل خاورمیانه جدید باشد. بازهم می توان با سلاح توحید سیاسی، استقلال سیاست خارجی خود را حفظ کرد و اجازه نداد ابر قدرت ها به واسطه احساس نیاز ما به آنان ، ما را از اتخاذ تصمیمات مطابق منافع ملی بازدارند.
بازخوانی و تحلیل این سه گفتمان نشان میدهد که تنها مسیر تفوق و عبور از بحرانها، در پایداری و مقاومت هوشمندانه است.
شتابزدگی و سازشکاری، هردو از اصول عقلانی و استراتژیک فاصله میگیرند و در نهایت به ضعف و انزوای بینالمللی منجر میشوند.
خط مشی ولایتمداری که بر مبنای بصیرت و درک عمیق از تحولات جهانی و دیپلماتیک استوار است، نه تنها امنیت و اقتدار داخلی را حفظ میکند، بلکه زمینهساز تقویت موقعیت استراتژیک ایران در نظام بینالملل نیز خواهد بود.
سجاد انجمشعاع
محمدعرفان خانی